۱۳۹۲ اسفند ۱۸, یکشنبه

چه کسی اولین کاغذ خرد کن جهان را ساخت؟


نگاهی به تاریخچه دستگاه های کاغذخردکن
چه کسی اولین کاغذخردجهان را ساخت؟
 
 
 

امروزه شاید برای خیلی از ایرانی ها نام دستگاه « کاغذ خردکن » غریب به نظر بیاید اما جالب اینجاست که این دستگاه در دنیا قدمتی 108 ساله دارد. در حدود سال های 1906 میلادی برابر با 1284 شمسی که ایران دستخوش تحولات مشروطه بود و مظفرالدین شاه روزهای آخر پادشاهی اش را می گذراند، آن سوی لنگه دنیا یکی یکی فن آوری های جدید اختراع و ثبت می شدند تا راه به سوی حرکت به دنیای مدرن باز شود.

کشور آمریکا، در همین سال ها کم کم داشت از دوران سنت و عقب ماندگی فاصله می گرفت و قدم به دنیای مدرن اطلاعات و فن آوری می گذاشت. دو سال بیشتر تا  آغاز جنگ بزرگ جهانی اول باقی نمانده بود.دنیا هنوز داشت از موهبت های صلح و دوستی بهره می برد. کارخانه های صنعتی روزهای شکوه خود را تجربه می کرد. در همان سال ها بود که کارخانه جنرال موتور، محبوب ترین اتومبیل های آن روز جهان را تولید کرد اما این پیشرفت ها تنها در زمینه صنعت نبود، علوم اجتماعی، روان شناسی، جامعه شناسی و ادبیات هم روزهای خوبی را می گذراند. در همان سال ها زیگموند فروید از اتریش برای ارایه نظریه روانکاویش به دانشگاه های آمریکا رفت و به این ترتیب مهمترین قدم ها در عرصه روانکاوی و روانشناسی دنیا برداشته شد.

درست در بحبوحه همان سال های تغییر و تحول جهان، مردی به اسم « ابوت آگوستوس لا »، 906 هزارمین اختراع را به فهرست بلند بالای ثبتی های جهان افزود. ابوت، نخستین دستگاه کاغذخردکن جهان را در سی و یک آگوست سال 1909 به نام خود ثبت کرد.

ابوت آگوستوس لا، اهل بروکلین منطقه ای در نیویوک و پسر ایبل آگوستوس لا، کارآفرین و تاجر بزرگ آمریکایی بود. او به همراه خانواده اش در ایالت شمالی نیویورک در منطقه شناخته شده و  معروف  در زمینه  ساخت نعل اسب زندگی می کردند. پدر آبوت، یکی از سرشناسان آمریکا در زمینه تجارت با چین و هند به شمار می رفت به طوریکه در سال 1846 رییس اتاق بازرگانی نیویورک شد. پدر او وارد کننده چای، ابریشم و سازنده ناوگان چند کشتی معتبر در آمریکا بود.

با وجود سرشناس بودن ایبل در زمینه تجارت و بازرگانی، فرزندانش راه او را پیش نگرفتند. آبوت مخترع شد و برادرش "ست" ، شهردار نیویورک. به نظر می آمد ست در زندگی پدربزرگ را الگوی خود قرار داده بود، مردی که در زمان خود شهردار بروکلین بود.

آبوت بر خلاف پدربزرگ، پدر و برادر روش متفاوتی را برای رسیدن به زندگی بهتری برای خود برگزید. او بیشتر وقت خود را در آزمایشگاه های بزرگش در املاک پدری می گذراند. او روزها و شب های بسیاری روی دستگاه های جدید و عجیب و غریب کار می کرد، او طوری شبانه روزی فعالیت می کرد که به نظر نمی آمد از خانواده ای اشرافی است.

کارها و فعالیت های مستمر و مداوم او اما سرانجام به ثمر نشست. آبوت وسایل زیادی را اختراع کرده بود، قند خردکن، سیستم اگزوز اتومبیل، آتش زنه های جدید اما هیچ کدام او را به اندازه اختراع دستگاه کاغذ خرد کن خوشحال نکرد.

به نظر می آمد، او بر این باور است که این دستگاه می تواند، کمک بزرگی برای صنعت مدرن به حساب بیاید و آینده جزوی از وسایل هر خانواده ای با یک زندگی معمولی می شود. پیش بینی آبوت سرانجام درست از آب درآمد. این دستگاه توانست پس از گذر قرن ها راه خود را به سراسر کشورهای دنیا باز کند و در حال حاضر شرکت های معتبر صنعتی به تولید آن بپردازند.

دستگاهی که آبوت ساخته بود، هرچند که در آن روزها، دستگاهی عجیب و غریب به نظر می آمد اما بعدها با گسترده شدن کاربری اش توانست، قدم بزرگی برای حمایت از منابع طبیعی و بازیافت کاغذ محسوب شود. هرچند این تنها کاربری این دستگاه نبود، بعدها این وسیله توانست در حفاظت از اطلاعات و هویت شخصی افراد نقش مهمی باز کند.

از آنجاییکه بعد از جنگ جهانی اول، دنیا وارد مراحل پیچیده ارتباطی شد و سرقت اطلاعات شخصی و هویتی یکی از دغدغه های مردم به شمار می آمد، دستگاه کاغذخردکن به یاری بشر شتافت.

آبوت ایده اولیه دستگاه کاغذ خرد کن را از ماکارانی سازی دستی گرفته بود اما نمی دانست که زمانی می رسد که از ایده او دستگاه های بسیار دیگری همچون سی دی خردکن، هارد خردکن ساخته می شوند و صد سال بعد این دستگاه ها فراتر از مرزها رفته و حتی به خاور دور و سرزمین ایران می رسد.
پیوست: تهیه این مطلب خیلی جالب بود، چون هیچ اطلاعاتی در گوگل فارسی در موردش نبود و همین ماجرا رو برای من خیلی جالب تر کرد. همینکه مطلبی رو می نویسی که می ره توی اولین ها حس خیلی خوبی به آدم می ده. ممنون از باعث و بانی اش : مهران بازرگانی

 

۱۳۹۲ اسفند ۱۴, چهارشنبه

تاریکخانه پلاک 37؛ مرثیه ای بر یک ارثیه

چرا خانه هدایت موزه نمی‌شود؟
تاریکخانه پلاک 37؛ مرثیه ای بر یک ارثیه + گزارش تصویری

گزارش و عکس:فاطمه علی اصغر
قرار نبود تاریکخانه باشد؛ با آن پرده‌های مخمل عنابی، دیوارهای بیضی بدون منفذ و آباژور؛ حوض و کاشی‌های آبی با آن درهای چوبی خبر از مرگ صاحبخانه که همچون جنینی در خود فرو رفته نمی‌دهد. خانه پلاک ۳۷ قرار بود زنده بماند. خانه‌ای که وقتی صاحبخانه‌اش مرد، هانری ماسه، مستشرق بزرگ فرانسوی گفت: «بی‌شک جهان یکی از بزرگترین نویسندگان خود را از دست داد.» قرار نبود دیوارهای خانه پوسیده یا نقش‌ها تراشیده شده باشد. وارث نویسنده می‌گوید که این زننده‌ترین برخورد با میراث یک نویسنده است.
 اینجا خانه پلاک 37، خیابان شهید تقوی است. قرار نبود که سرنوشت این خانه بشود، مانند «تاریکخانه‌»، پرده‌های مخمل عنابی، گلیم پوسیده و آباژور قرمز، که صاحبش را در خود کشت. اینجا قرار بود که موزه آثار صاحبش شود تا یاد او را زنده نگه دارد؛ اما حالا هر چقدر بر در چوبی قدیمی آن بکوبید، فایده ندارد. در این خانه سال‌هاست به روی همه بسته است و انگار هیچ ‌وقت باز نخواهد شد.
باور کنید یا نه اما این حال وخیم خانه پدری یکی از پیشگامان داستان نویسی مدرن ایران است. خانه صادق هدایت، نویسنده‌ای که آثارش به 28 زبان زنده دنیا ترجمه شده. حالا تمام راه‌های رسیدن به این خانه کور شده است و تنها راه ورود به آن، بیمارستان امیر اعلم است. بیمارستانی که در مجاورت خانه هدایت قرار دارد
خانه هدایت در انتهای این بیمارستان قرار گرفته. درست در کنار دیواری که رویش تابلویی فلزی خورده: کتابخانه. در کنار این دیوار راه باریکی است که وصل می‌شود به یک در فلزی که پرده‌ای قرمز بر آن نصب شده. باد پرده قرمز را که به کناری می‌زند، خانه پدری هدایت رخ می نماید. خانه‌ای افتاده در بستر بیماری . خانه‌ای که رییس بیمارستان امیراعلم می‌گوید که حفاظتش با ما نیست. برای ساماندهی آن هم برنامه‌ای نداریم.
این بی‌تفاوتی به خانه صادق هدایت، آغاز  مرثیه‌ای دیگر برای تهران قدیم است، مرثیه‌ای که پیشتر برای خانه پروین اعتصامی، خانه بنان، خانه جلال آل احمد، خانه مصدق و..... سروده شده بود. جهانگیر هدایت، برادرزاده و وارث هدایت، از این همه بی تفاوتی و بی اهمیتی به تنگ آمده و بی‌تاب شده  است. او این برخورد را زننده ترین و مبتذل ترین برخورد با میراث یک نویسنده می‌داند.
 او به گذشته نقب می‌زند، به روزهایی که خانه هدایت از وارثانش خریداری شد: «خانه هدایت همینطور مانده بود، نه خراب می‌شد، نه تقسیم. سال 53 دولت آمد، خانه را از ما خرید. گفتند می‌خواهیم خانه را تبدیل به موزه کنیم. خانه را همان زمان تعمیر کردند با این شرط که اصالتش حفظ شود، برای اینکه این خانه معماری قاجاری دارد و از این لحاظ نیز ارزشمند است
خانه اما حدود سال‌های 57، به دانشگاه علوم پزشکی تهران سپرده شد. خانه را بعدها تبدیل به مهدکودک کارکنان بیمارستان امیر اعلم کردند، روی دیوارهای خانه هم آسمان آبی و خورشید زرد با کودکانی شاد کشیدند. بعدها این مهد کودک هم تخته شد و این خانه شد انبار و کتابخانه بیمارستان.
جهانگیر هدایت، از این وضعیت ناراضی‌ است و دیگر جانش به لب رسیده: «از سال 81 هر چه مکاتبه می‌کنیم، داد می‌زنیم، صدایمان به هیچ کجا نمی‌رسد. سازمان میراث فرهنگی هر بار وعده می‌دهد که بنا قرار است، موزه شود اما نمی‌شود و مرتب به من خبر می‌رسد که خانه رو به ویرانی است
حالا تنها گربه‌ای آرام در خانه پدری هدایت می‌چرخد و از حیاط اندرونی به بیرونی می‌رود و دوباره از بیرونی به اندرونی. از کنار حوض بزرگ حیاط بیرونی که حالا خالی و خشک است، رد می‌شود و می‌پرد، روی وسایل کهنه و درهمی که ریخته شده گوشه حیاط. او هم گویا منتظر است کسی بیاید و برای این خانه که زمانی صاحبش در آن برای اجدادش غذا می‌ریخت چاره ای بیاندیشد.

احمد مسجد جامعی، رییس شورای شهر تهران سرانجام در تهران گردی‌هایی که دارد، در این خانه را هم زد: «به نظر من، این خانه را به دلیل قدمت و اینکه متعلق به خاندان هدایت است که به هر حال بخشی از تاریخ معاصر محسوب می‌شود باید حفظ کرد. سازمان میراث فرهنگی باید برای این خانه کاری بکند
سازمان میراث فرهنگی؟ رییس اداره کل میراث فرهنگی تهران حتی برای بازدید خشک و خالی هم همراه مسجد جامعی نشد. اینطور که به نظر می‌رسد اصلا حفاظت و ساماندهی خانه های تاریخی و مشاهیر در برنامه میراث فرهنگی تهران قرار ندارد.
 هرچند می‌گویند در ینگه دنیا، خانه‌ نویسنده ها موزه می‌شود، گردشگران می‌آیند، موزه را می‌بینند، هم پول می‌آید به کشور، هم آوازه ادبی‌شان می پیچد در دنیا اما این سنت پسندیده اصلا رواجی در ایران ندارد.
 حسن روحانی، وقتی قرار بود که به ریاست جمهوری برسد، بارها و بارها وعده داد که چرخ گردشگری به راه می‌افتد اما وقتی یکی از مهمترین جاذبه‌های گردشگری تهران درهایش به روی مردم بسته است، چگونه می‌شود، چرخ گردشگری به راه بیافتد؟ وقتی درخت های خانه هدایت دارند، از بی آبی می‌میرند و اینجا همه چیز یخ زده و گرد و خاک گرفته. چگونه چرخ گردشگری می‌چرخد؟
کافی است که سری به خانه زده شود، روی کاشی‌های آن را رنگ زده اند و برخی از آن‌ها را تراشیده و دیوارهای آن در حال پوسیدن است. هرچند بخشی از خانه هدایت تبدیل به کتابخانه شده اما کتابخانه‌ای است که حتی یک کتاب از مجموعه صادق هدایت ندارد.
حالا خانه تنها منتظر یک آباژور است، آباژور قرمزی که از راه برسد و خبر از مرگ صاحبخانه بدهد و مرثیه‌ای دیگر آغاز شود، هرچند که صاحبخانه آوازه‌اش در همه دنیا پیچیده و به قول عباس پژمان، (نویسنده من و بوف کور)، هنر این نویسنده‌ در دنیا با هنر جیمز جویس برابری می‌کند. این تنها نسل آینده است که از گذشته خود محروم می‌شود، مثل ریشه‌های بدون خاک، سرگردان و آواره.