۱۳۹۳ خرداد ۱۸, یکشنبه

قربانیان بی‌پناه خاوران در معرض طوفان

قربانیان بی‌پناه خاوران در معرض طوفان
پلمپ پنج‌روزه‌ گرمخانه و اخباری از مرگ چهار نفر     
فاطمه علی اصغر

خاوران وحشت‌زده است، خبر چهار مرگ در پنج شب تنش را لرزانده. مرگ‌ها یکی بعد از دیگری در کنار پارک گرمخانه رخ ‌داده. گرمخانه‌ای که حالا بسته است و تنها شبح‌هایی پلاستیک‌به‌دست با کمرهای خمیده و سرهایی لق روی گردن‌های باریک به سمت آن می‌روند و به در بسته می‌خورند. جایی که ندارند، هر چندساعت یک‌بار از سمت میدان آقانور به سمت ساختمانی در پایین کوچه‌ی سراشیبی، ورودی مجتمع کاروان، می‌روند. بر در گرمخانه‌ی «مددسرای خاوران» می‌کوبند. کسی جوابشان را نمی‌دهد، تنها دری که به روی آنها باز بود بسته شده. مأواشان از دست رفته، این آغاز سرگردانی آنها می‌شود. سرگردانی میان کوچه‌ها، خیابان‌ها، پل‌های عابر پیاده، پارک‌ها، گورستان‌های شهر. خاوران تب کرده و کابوس هفتصد مرد آواره در کنار خیابان‌هایش را می‌بیند و می‌ترسد. طوفان بزرگ تهران، در شهر، فقط گردوخاک به پا نکرد؛ در همین روزهای به‌هم‌ریختگی هوا، خاوران گرمخانه‌اش را با شکایت شورایاری و با حکم قضایی از دست داده است. این گرمخانه در تهران بزرگ‌ترین بود. حالا افشین خوشرفتار، مدیرعامل مؤسسه‌ی «آهنگ رهایی شرق» و مسؤول این گرمخانه، می‌گوید خبر مرگ چهار نفر از همین مردان آواره را شنیده است. تلاش‌ها برای رفع پلمپ این گرمخانه ادامه دارد اما در این پنج شب چه بر خاوران گذشت؟
آوارگی شوک‌آور
«اگر یک بطری دربسته پر از ویروس روی طاقچه باشد، جایش امن است. خطر از جایی شروع می‌شود که این بطری از بالای طاقچه بیفتد زمین و بامب بترکد. ویروس همه‌جا پر می‌شود. حالا حکایت این گرمخانه است. خیلی آدم‌های بی‌خانمان شب‌ها آنجا می‌خوابیدند. درست همان موقع که طوفان گرفت، آمدند درش را پلمپ کردند. حالا این بی‌خانمان‌ها همه‌جا پر شده‌اند. نگاه کنید روی سنگ قبرها، زیر درخت‌ها، کنار پیاده‌رو … همه جا پیدا می‌شوند.»
این را مرد میانسالِ آچاربه‌دست می‌گوید که جلو گورستان مسگرآباد خاوران ایستاده است. سال‌ها اینجا زندگی کرده، هر شب می‌آید به کمک پیرمردی که مأمور تنها سقاخانه‌ی این اطراف است. مرد می‌خواهد آب سقاخانه‌ی جلو «پایگاه شهید اسکندری» را ببندد تا راننده‌ها از این آب برای شستن ماشین‌‌ها استفاده نکنند. مرد عصبی است و ناراحت. می‌گوید جانباز است. حالا چند سالی است که نظاره‌گرِ آمدوشد بی‌خانمانان است: «همه تصور می‌کنند که این افراد از اول این‌طوری بوده‌اند. نه، بعضی از اینها لباس‌های شیک می‌پوشند اما چون خانه ندارند، در همین گرمخانه می‌خوابند. خیلی از آنها اصالت دارند اما روزگار خانواده‌ را از آنها گرفته. من در جریان زندگی خیلی از اینها هستم. بعضی از اینها در شهرک صنعتی کار می‌کنند. کسانی هستند که در این دوازده سال گذشته تولیدکننده‌ی جوراب و زیرپوش بوده‌اند، توی این محله تولیدی داشتند، جوراب‌های چینی که وارد شد، ورشکست شدند. معتاد شدند. حالا که گرمخانه بسته شده، همه‌جا می‌پلکند. جالب اینجاست که بعضی از آنها چیزی از یارانه هم نصیبشان نشده، چون شناسنامه ندارند، کارت ملی ندارند. در بهزیستی پرونده ندارند، کسی به داد این افراد نمی‌رسد.»
چند معتاد کنار مرد جانباز ایستاده‌اند، مردم می‌آیند و می‌روند. نورهای سبز پایگاه شهید اسکندری همه‌جا را پر کرده. مردی که لباس زنانه‌ی قرمز پوشیده، صدایش را بالا می‌برد و می‌گوید: «قسمتان می‌دهم بگویید این گرمخانه را باز کنند. ما که آدم‌های بدی نیستیم. این آقا راست می‌گوید. من چند وقت است ترک کرده‌ام. متادون می‌خورم. به خدا خجالت می‌کشم. ما کاری نکرده‌ایم، تقصیر یک‌سری بدبخت‌تر از ما بود. جریان برمی‌گردد به چند سال پیش.»
روبه‌روی قبرهای شهدای پانزده خرداد می‌ایستد. گویا همه از ماجرایی ناراحتند. یکی از معتادان بی‌سرپناه می‌گوید: «جریان مال قدیم است. مغازه‌دارها می‌گویند که چند سال پیش یک بابایی، یعنی یک پیرمردی که قرص می‌خورده، کنترل خود را از دست می‌دهد. چرخان‌چرخان می‌رود روی قفل مغازه‌ای خرابکاری می‌کند. صاحب مغازه شکایت می‌کند. کاسب‌های دیگر هم امضا می‌کنند. اعتراض‌ها از همین جا شروع می‌شود. یک‌دفعه اینجا «قیچی» می‌شود. من خودم خانه دارم اما نمی‌توانم بروم. مشکل دارم. اما این را می‌دانم اگر بخواهند درِ جایی را ببندد خیلی طول می‌کشد. اینها یک‌هو ما را آواره کردند.»
راه می‌افتد کنار گورستان مسگرآباد: «می‌خواهید معتادها رو نشانتان بدهم. همه توی این گورستانند. ما دیگر امنیت نداریم. بین مار و مور و ملخ. دیروز یکی از رفقا که قرص می‌خورد همین جا از هوش رفت. اگر ما نبودیم که جمعش کنیم، مُرده بود. یکی دیگر هم دو تا ساک داشت. همین پریشب خواب بوده ساکش را زدند. هر کی مواد می‌کشد سرش کلاه رفته حضرت‌عباسی. گرمخانه خیلی خوب بود، تخت داشت. حمام داشت. به ما می‌رسیدند.»
حالا گرمخانه‌ پلمپ شده. حسینی، مسؤول پایگاه شهید اسکندری می‌گوید که همین گرمخانه باعث شد که معتادان اینجا جمع شوند. مردم اتوبان را بسته بودند. اعتراض کردند به وضعیت این معتادها. اینجا خیلی آدم‌های بزرگی می‌آیند. از خارج می‌آیند. جای مهمی است در تاریخ معاصر. اما گاه‌وبیگاه معتادی می‌آمد و لخت می‌شد تا خودش را بشوید. یکی دیگر می‌آمد، با بوی بد، غذا می‌خواست. یک آقایی هم بود می‌آمد، غذا می‌گرفت از رستوران بغلی و به این معتادها می‌داد.»
پیرمرد کوچک‌اندام سقاخانه، که غذاهای مانده‌ی رستوران را به معتادها می‌داد، کنار سقاخانه نشسته با کیسه‌ای در دستش. می‌گوید که بیشتر این معتادها جوان‌های رعنایی بودند که حالا بی‌خانمان شده‌اند. من غذاهای رستوران‌ها را که از ولیمه‌ی مکه و کربلای مردم می‌ماند می‌دادم به این بنده‌خداها. حالا این غذا می‌ماند و می‌ریزند در بیابان. چه فایده! مگس می‌خوردشان. من این سقاخانه را درست کردم شاید این بنده‌های خدا ‏آب تمیز بخورند و صلوات بفرستند به روح رفتگان این گورستان. اینجا اصلاً هیچ آبخوری نداشت، هیچ امکاناتی نداشت.»
راننده‌تاکسی سیگاری به گوشه‌ی لب دارد. می‌گوید: «به خدا این گرمخانه بد نبود. معتاد مریض نیست. اینها جایی داشتند. اصلاً دست کسی که اینجا را ساخت درد نکنه. خیلی لطف بزرگی کرده بود. الان معتادها دوباره آواره شدند. این بی‌انصافی است. بنویسید شاید مسؤولان به خودشان بیایند. ما هم باید مثل چین معتادها را بریزیم توی دریا؟»
لیلی ارشد، مدیرعامل خانه‌ی خورشید و مددکار اجتماعی، هم می‌گوید: «نباید انتظار داشت که این مراکز در حاشیه‌ی شهرها و ‏مکان‌های پرت ایجاد شود، چراکه قرار است آسیب‌دیده‌ها و بی‌پناهان همین شهر را تحت پوشش قرار دهد. باید این نکته به‌‏مرور به شهروندان یادآوری شود که درمان و نگهداری این افراد به سلامت محلات کمک می‌کند و در نبود ‏چنین مراکزی آسیب‌دیدگان در سطح شهر خواهند بود و این به صلاح شهر و شهروندان نیست.»
او می‌گوید که مردم باید با کسانی که دچار مشکل شده‌اند، احساس ‏همدردی داشته باشند و خود را در بهبود آنان سهیم بدانند تا این بیماری کنترل ‏شود. در ابتدای امر وجود چنین مراکزی ضروری است. در قدم بعدی باید دید چه مراکز و سازمان‌هایی می‌توانند ‏برای درمان آسیب‌دیدگان وارد عمل شوند.‏
جنازه‌های زنده، جنازه‌های مرده
پنجمین شب است. جنازه‌های زنده زیر کاج‌های درهم‌تنیده‌ی گورستان مسگرآباد، روی قبرها، دراز کشیده‌اند؛ جنازه‌های واقعی را جمع کردند و جایی در این شهر به خاک سپردند. مدیرعامل «آهنگ رهایی شرق» از شرایط پیش‌آمده ناراحت است: «در این پنج روز که گرمخانه پلمپ شده، سه چهار نفر فوت کردند، دلیل مرگشان اُوردوز بوده، چون ما در گرمخانه اورژانس داشتیم. دو سه نفر در همین پارک مجاورِ کمپ مُردند.»
او از به‌صدا درآمدن زنگ خطر شیوع بیماری‌های عفونی می‌گوید: «در این گرمخانه حمام داشتیم. این بی‌خانمان‌ها می‌آمدند و از امکانات بهداشتی استفاده می‌کردند. وقتی سر و وضع خوبی ندارند، عفونتشان عود می‌کند. حالا وضعیت شهر طوری است که انگار دوباره کارتن‌خواب‌ها به همه‌جا هجوم آورده‌اند؛ از مشیریه بگیر تا اتابک.»
گرمخانه‌ی «مددسرای خاوران» در 1384 راه‌اندازی شده و در یک سال گذشته به بی‌پناهان سرپناه، غذا، خدمات بهداشتی و درمانی داده است. امروز اما دیگر از این امکانات خبری نیست. سقف عاریتی معتادان هم از آنها گرفته شد و پل عابر حالا بهترین مأوای بی‌خانمان‌هاست. «نمی‌دانم چرا اینجا را بستند. من صبح رفتم سر کار، شب برگشتم دیدم درش بسته است. هر چی داد زدم کسی جوابم را نداد. آدم‌های کمپ در بیابان پراکنده شدند. چهار پنج روز است. من روز طوفان سر کار بودم، بعد آمدم برای خواب، دیدم سرپناه ندارم. زیر پل خوابیدم نزدیک مسجد. حالا باز وضع من خوب است؛ من تل می‌زنم، این گردی‌ها خیلی وضعشان خراب است. بیچاره‌اند. می‌افتند یک گوشه اوردوز می‌کنند.» پیرمرد مشهدی است. چند ماهی است آمده تهران و سنگ‌کار است. شب‌ها را در گرمخانه می‌خوابیده. هفت بچه دارد؛ چهار پسر، سه دختر. 110 هزار تومان درمی‌آورد که می‌فرستد برای زن و بچه‌اش.
حالا نه‌تنها او که اکبر رجبی، مدیر مؤسسه‌ی خیریه‌ی «طلوع بی‌نام و نشان‌ها»، هم دلسرد شده و می‌گوید: «این اولین بار نیست که این اتفاق می‌افتد. پیش از این هم مرکز فتح در مهرآباد جنوبی بسته شد و چهل پنجاه کارتن‌خواب و معتاد بی‌سرپناه شدند.»
مسئولان بهزیستی هنوز خبر مرگ چند تن از معتادان گرمخانه را تأیید نکرده‌اند اما شنبه شب جلسه‌ای اضطراری در این مورد تشکیل شده و به گفته‌ی حسین زارع‌صفت، رئیس سازمان رفاه شهرداری ‏تهران تلاش‌ها برای بازشدن گرمخانه ادامه دارد.
جانباز می‌گوید: «من اینجا مردی را دیدم که زنش مهریه‌اش را به اجرا گذاشته بود و او افتاده بود زندان. وقتی آزاد شد نتوانست زن و بچه‌اش را پیدا کند. خانه نداشت و آواره شد. حالا این آدم توی این فضای سرگردانی شبیه غول بیابانی نمی‌شود؟ باید انصاف داشته باشیم. کمک‌های خیریه داریم. نه بهزیستی، نه وزارت بهداشت و درمان؛ هیچ ارگانی قبولشان نمی‌کند. می‌آیند اینها را جمع می‌کنند می‌برند اردوگاه شفق. بعد بیرونشان می‌کنند و می‌گویند برای این بحران‌ها درمان نداریم. ای بابا یعنی ما نمی‌توانیم حداقل پنجاه تا معتاد را نجات بدهیم؟»
دیگری می‌گوید: «همین الآن پیش پای شما دو تا دختر جوان آمده بودند در این گورستان می‌چرخیدند. اینها پول ندارند. فردا جنازه‌شان پیدا می‌شود. مردم اینجا چقدر باید تحمل کنند. قبلاً فقط شوش معروف بود و دروازه‌غار. اینجا اینقدر معتاد نداشت. حالا همان کاری را می‌کنند که با خاک‌سفید کردند. با بستن گرمخانه که مشکل معتادان اینجا حل نمی‌شود.»
تعداد معتادها کنار سقاخانه بیشتر و بیشتر می‌شود. مردی سرش را از بساطش بالا می‌آورد. چشمانش باز نمی‌شود. مردی که دستمالی به سرش بسته می‌گوید: «به‌مولا ما از آن آدم‌های بد نیستیم. کاری به کسی نداریم. به این محلی‌ها هم کاری نداریم. فقط یک سرپناه می‌خواهیم. این را به گوش مسؤولان می‌رسانید؟»
جانباز می‌گوید می‌خواهد از شعرهایش که برای امام زمان نوشته بخواند: «ز جور کینه ظلم فلک فریاد یا مهدی…»
پیرمرد سقاخانه، با شنیدن نام امام زمان(عج)، ناگهان با کف دست بر پیشانی‌اش می‌کوبد: «شما را به خدا» … «بگویید بیایند اینجا را باز کنند» … «تو را به خدا ما سقف نداریم» … «من دو روز است هیچی نخورده‌ام» … «من آدم بدی نیستم.»


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر