به مناسبت تولد
هوشنگ ابتهاج
خانه ارغوان
در بن بست خاطرات
فاطمه علی اصغر
ارغوان با چهار
تنه جدا از هم، مثل چهار «شاخه همخون جدا» در حیاط کوچک ساختمان آجر قرمز، کنار حوض
تهی از کاشیهای آبی، چشم انتظار شاعر است. به جای شاعر اما گاهگداری، اینجا زنی تنها
میآید و اشک بر اشک شاخه های ارغوان میریزد، در اتاق های طبقه بالا، بوی شاعر را
نفس می کشد و بعد، آرام چون سایهای محو در نور کمرنگ آفتاب، از کوچه انوشیروانی به
سوی سرنوشتی که پیشتر برایش رقم خورده، میرود. با این همه هیچ کس در خانه قدیمی هوشنگ
ابتهاج اطلاعاتی از این زن به ما نمی دهد.
خانه در بن بست
است. در بن بست "انوشیروانی"، گیر افتاده در تنگنای فراموشی. خانهای که
ارغوانش هنوز تولد شاعری که سال ها پیش ساکن آنجا بود را به خاطر دارد:6 اسفند
1306. با اینکه شاعر اینجا به دنیا نیامده اما ارغوان و خانه محال است، خاطرات سالروزهای
تولد او را از یاد ببرند.
زمان زیادی بر
این خانه و ارغوانش گذشته است. کاشیهای آبی حوض، از سرشاری آب زلال محروماند. خانه
در غربت است و کمتر کسی آن را میشناسد، ارغوانش
اما هنوز محبوب دلهاست و هرگز بیآب نمانده. کارمندان کارخانه سیمان این ارغوان را
آنقدر دوست دارند که هر طور شده هوایش را نگه میدارند:« من این درخت رو خیلی دوست
دارم، مراقبش هستم. وقتی بهار میشه، گل میده، نمیدونید، چقدر زیبا میشه. تازه من
اشک این درخت رو هم دیدم.»
ارغوان حالا هر
شاخهاش مثل کلمات مقدس در باغچه از روزگاران سپری شده میگوید؛ از سالهایی که شاعر
در این خانه نفس میکشید، شعر مینوشت و همیشه محفل شاعران در آن گرم بود. دوستان میآمدند
و میرفتند و چه نغمهها در گوش جانش میپیچید. در گوش جان همین خانه سازمانی کارخانه
سیمان که دو طبقه کوتاه دارد با آجرهای قرمز و ستونهای سبک دوران کهن.
حالا گذشته چون
خون در رگهای تن ارغوان جاری است. ارغوانی که شاعر وقتی از آن دور افتاد، برایش نوشت:«
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من/آسمان تو چه رنگ است امروز؟/آفتابی ست هوا؟ /یا گرفته
است هنوز؟/ من در این گوشه که از دنیا بیرون است/آفتابی به سرم نیست».
با همین شعر هم
بود که ارغوان هوارادان بسیار پیدا کرد، سروده شد و راه قلب ها در پیش گرفت. شاید برای
محبوبیت بیاندازه این درخت هم بود که وقتی کارشناسان میراث فرهنگی میخواستند، این
خانه را در زمره میراث ملی ایران جای دهند، نامش را نوشتند: خانه ارغوان.
خانه ارغوان، حالا
خیلی سال است که رنگ شاعر را به خود ندیده.« بعضی وقت ها یک خانمی است، نمی دونیم کیه،
مییاد اینجا، میچرخه. حتی نامه گرفته برای اینکه به اتاق ابتهاج هم سر بزنه. میره
اونجا و گریه میکنه.» یکی از کارمندان کارخانه
میگوید. راست یا دروغاش با خود اوست. هیچ کس در خانه قدیمی هوشنگ ابتهاج اطلاعاتی
از این زن به ما نمیدهد. خانه ارغوان در بن بست خاطرات میماند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر