۱۳۹۲ اسفند ۷, چهارشنبه

برف، ظهیرالدوله و بازخوانی یک خاطره + گزارش تصویری

برف، ظهیرالدوله و بازخوانی یک خاطره
فاطمه علی اصغر 
 
26 بهمن است. گورهای ظهیرالدوله برفی و صدای کشیده شدن پاها روی برف‌ها، یادآور، صدای حرکت پاهایی شده که 47 سال پیش شاعری را روی شانه هایشان به سوی خاک پذیرنده آوردند تا شاید اشارتی شود به آرامش. روز سردی بود، همه بودند، قمر الملوک وزیری، مرتضی محجوبی، ملک الشعرای بهار، ایرج میرزا، روح الله خالقی، رهی معیری و....آن‌ها آمدند به پیشواز شاعری جوان که بعد از تولدی دیگر تاب زندگی نیاورد و به جمع آن‌ها پیوست.
آن‌ها هیات استقبال کننده بودند بر آستانه دری که هنوز کاشی‌های آبی ورودی‌اش نیافتاده بود. هیات تشیع کنندگان از راه رسیدند و آن روزها هنوز پیرزن عینکی با پالتوی خز نبود که جلویشان را بگیرد و بگوید: «اینجا تنها پنجشنبه ها باز است.» آن روزها هنوز روی درخت ها و در و دیوار تابلو و کاغذ نزده بودند تا به شاملو، نادر نادرپور، رضا براهنی، یدالله رویایی، جلال آل احمد، آیدین آغداشلو و... هشدار دهد: «از ساعت 9 تا 4 بیشتر باز نیست، زود بروید. سیگار هم نکشید
ظهیرالدوله هنوز شب‌ها با فانوس روشن می‌شد و سهراب سپهری می‌توانست ساعت‌ها گردش حزن آلودی در باغ خاطره‌ها داشته باشد تا برای زن در خاک رفته بسراید: «بزرگ بود و از اهالی امروز بود/ و با تمام افق های باز نسبت داشت/ و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید ...»
شاملو حالا در امامزاده طاهر آرمیده است؛ آن روز اما ذهنش به بسط مشترک عشق رسیده بود: «به جستجوی تو/ بر درگاه کوه می گریم،در آستانه دریا و علف/ به جستجوی تو/ در معبر بادها می گریم، در چار راه فصول، در چار چوب شکسته پنجره ای/ که آسمان ابر آلوده را / قابی کهنه می گیرد
کسی از آن مرد دیگر خبر نداشت. مردی که از کنار درختان می‌گذشت و نگاهش رد خاک‌‌های خیسی را می‌گرفت که روی تن فروغ می‌ریزند. فروغ فرخزاد مرده بود اما شاید حقیقت آن دو دست جوان بود‌، آن دو دست جوان/ که زیر بارش یکریز برف مدفون شد و صدای گریه پوران، خواهر فروغ در گوش درختان باد شد.
حالا 47 سال گذشته. پنجشنبه 24 بهمن است. تنها روزی که می‌شود، به ظهیرالدوله سر زد و مهمان میزبانان ارجمندش شد. مهمان‌خانه‌ای که  هر لحظه بیم فرو ریختن آن می‌رود. این هشداری است که پیرزن نگهبان باغچه پر از گل های زیر خاک رفته می‌دهد. این باغچه کوچک که حافظ صدها خاطره و نام و یاد است؛ یاد دست‌هایی که  در باغچه کاشته شد ...

 
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر